کلیک کنید
57
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
با حرص نگاهی به موبایل خاموشش انداخت ، زیر لب غر غر کنان گفت:
مطمئنم تا حالا هزار بار تماس گرفته ،مردشور این گوشت کوب رو ببرند،
حتما بابا هم هنوز نیامده ، وگرنه خودش می اومد دنبالم
با گامهایی بلند قدم بر می داشت. تاریکی کوچه و خلوتی آن ترسی به
دلش سرازیر کرد. هنوز چند قدمی از آرایشگاه دور نشده بود که پدارم را
همراه پسر ی دیگر دید ، قلبش از شدت ترس سراسیمه به سینه اش می
کوبید ، پدارم پسر خوش نامی نبود ، یه لات آسمون جل و هیز،که هیچ
کاری جز دختر بازی ، و دید زدن زنها و دختر های محله نداشت . شاید
اگر به حرمت موی سفید پدرش نبود اهل محل خیلی پیش از این ها
ازش شکایت می کردند.
پریناز به سرعت قدم بر می داشت.اما پدارم از او سریع تر بود با گامهایی
بلند خود را به او رساندوراهش را سدکرد.
-سلام خوشگل خانوم ، چطوری شاه پری محله.؟ خداییش تو محل
تکی بیخود نیست که آقا مرتضی نمی گذاره آفتاب ،مهتاب ببینتت.
پسری که همراه پدارم بودبا دیدن پرینازگفت:
درباره این سایت